^تک پارتی جیهوپ عسلی^
ماشین رو به سرعت به سمت دریا میروند...
آیا این واقعیت داشت؟ این که دوست صمیمیش که بیشتر از یه دوست؛ دوستش داشت میخواست خودکشی کنه؟!
خودش رو به شدت کنترل میکرد، اما دیگه نتونست و زد زیر گریه..
چشماش تار میدید و هی پلک میزد تا واضح تر ببینه و تصادف نکنه.
با صدای تقریبا بلندی لب زد:
چرا اخه باید این خبر لعنتی رو بشنوم؟ چرا میخواد من و تنها بذاره؟
و به گریه کردنش ادامه داد...
بالاخره رسید؛ از ماشین پیاده شد و اشکاش رو پاک کرد ولی هنوزم داشت گریه میکرد...
همینطور دنبال پسر میگشت که چشمش به پسر سیاه پوشی خورد!
با دقت بهش نگاه کرد که متوجه شد خودشه..
زیرلب اسم پسر و زمزمه کرد و دوید سمتش
پسر با دیدن دختر.. بغض کرد و دستاش رو به نشونه آغوش به روی دختر باز کرد
دختر به محض اینکه رسید پیش پسر.. پرید بغلش و بلند بلند گریه میکرد...
با صدای بلند لب زد:
تو دیوونهای؟ اره دیگه لابد دیوونهای که میخوای خودتو به کشتن بدی!
ادامه داد:
میخوای منو تنها بذاری؟ میخوای همینجوری بری و پشت سرتم نگاه نکنی؟
پسر لبشو گاز گرفت و محکم دختر و بغل کرد:
آروم باش دخترم؛ تو تنها نمیشی.. دوستات هستن، مادرت، پدرت، آبجیت و بقیه آشنا هات... به من نیازی نداری که!
دختر از بغل پسر بیرون اومد ولی هنوز نزدیکش بود
به چشماش نگاه کرد و با همون صدای بلندش لب زد:
فکر کردی همه اونا جای تورو واسه من پر میکنن؟
بعد از کمی مکث ادامه داد:
نه آقای جانگ! نه... پر نمیکنن؛ تنها کسی که میتونه جای تورو پر کنه خودتی.. میفهمی؟ خودت!
پسر با دستاش صورت دختر و قاب کرد..
پیشونیش و به پیشونی دختر چسبوند و چشماش رو بست..
زمزمه کرد:
آروم باش دخترکوچولوم.. خیلیخب، میمونم کنارت.. ولی لطفا دیگه گریه نکن قلبم به درد میاد.
دختر با صدای آرومی لب زد:
هوسوکا... فکر کنم خودم و لو دادم نه؟!
پسر تو همون حالتش خنده آرومی کرد و لب زد:
آره فسقلی... آره
دختر لپاش گل انداخت و موهای پسر و به عقب هدایت کرد:
خب باشه، ایش... اصلا قهرم!
پسر از دختر جدا شد و با تعجب نگاهش کرد:
عه! قرار نبود قهر کنی هاا
دختر اخم کیوتی کرد و نگاهش رو از فرد رو به روش گرفت که پسر ادامه داد:
خب... باید بگم که این پسری که رو به روت ایستاده...عاشقته
چشمای دختر اندازه کاسه شد و اروم به سمت پسر چرخید:
چ..چی؟
پسر لبخند ارومی زد:
همون که شنیدی
دختر هنوز توی شوک بود که پسر لباش رو، روی لبای شیرین دختر گذاشت و بوسهای عاشقانه رو شروع کرد...
خیلی بد بود نه؟ واقعا بد بود ببخشید😭
نظرتونو حتما بگیددد
مراقب خودتونم باشیدددد
بوسبوسبوسسسس:)))
آیا این واقعیت داشت؟ این که دوست صمیمیش که بیشتر از یه دوست؛ دوستش داشت میخواست خودکشی کنه؟!
خودش رو به شدت کنترل میکرد، اما دیگه نتونست و زد زیر گریه..
چشماش تار میدید و هی پلک میزد تا واضح تر ببینه و تصادف نکنه.
با صدای تقریبا بلندی لب زد:
چرا اخه باید این خبر لعنتی رو بشنوم؟ چرا میخواد من و تنها بذاره؟
و به گریه کردنش ادامه داد...
بالاخره رسید؛ از ماشین پیاده شد و اشکاش رو پاک کرد ولی هنوزم داشت گریه میکرد...
همینطور دنبال پسر میگشت که چشمش به پسر سیاه پوشی خورد!
با دقت بهش نگاه کرد که متوجه شد خودشه..
زیرلب اسم پسر و زمزمه کرد و دوید سمتش
پسر با دیدن دختر.. بغض کرد و دستاش رو به نشونه آغوش به روی دختر باز کرد
دختر به محض اینکه رسید پیش پسر.. پرید بغلش و بلند بلند گریه میکرد...
با صدای بلند لب زد:
تو دیوونهای؟ اره دیگه لابد دیوونهای که میخوای خودتو به کشتن بدی!
ادامه داد:
میخوای منو تنها بذاری؟ میخوای همینجوری بری و پشت سرتم نگاه نکنی؟
پسر لبشو گاز گرفت و محکم دختر و بغل کرد:
آروم باش دخترم؛ تو تنها نمیشی.. دوستات هستن، مادرت، پدرت، آبجیت و بقیه آشنا هات... به من نیازی نداری که!
دختر از بغل پسر بیرون اومد ولی هنوز نزدیکش بود
به چشماش نگاه کرد و با همون صدای بلندش لب زد:
فکر کردی همه اونا جای تورو واسه من پر میکنن؟
بعد از کمی مکث ادامه داد:
نه آقای جانگ! نه... پر نمیکنن؛ تنها کسی که میتونه جای تورو پر کنه خودتی.. میفهمی؟ خودت!
پسر با دستاش صورت دختر و قاب کرد..
پیشونیش و به پیشونی دختر چسبوند و چشماش رو بست..
زمزمه کرد:
آروم باش دخترکوچولوم.. خیلیخب، میمونم کنارت.. ولی لطفا دیگه گریه نکن قلبم به درد میاد.
دختر با صدای آرومی لب زد:
هوسوکا... فکر کنم خودم و لو دادم نه؟!
پسر تو همون حالتش خنده آرومی کرد و لب زد:
آره فسقلی... آره
دختر لپاش گل انداخت و موهای پسر و به عقب هدایت کرد:
خب باشه، ایش... اصلا قهرم!
پسر از دختر جدا شد و با تعجب نگاهش کرد:
عه! قرار نبود قهر کنی هاا
دختر اخم کیوتی کرد و نگاهش رو از فرد رو به روش گرفت که پسر ادامه داد:
خب... باید بگم که این پسری که رو به روت ایستاده...عاشقته
چشمای دختر اندازه کاسه شد و اروم به سمت پسر چرخید:
چ..چی؟
پسر لبخند ارومی زد:
همون که شنیدی
دختر هنوز توی شوک بود که پسر لباش رو، روی لبای شیرین دختر گذاشت و بوسهای عاشقانه رو شروع کرد...
خیلی بد بود نه؟ واقعا بد بود ببخشید😭
نظرتونو حتما بگیددد
مراقب خودتونم باشیدددد
بوسبوسبوسسسس:)))
- ۹.۱k
- ۰۶ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط